نمایش نوار ابزار

طریقت: راه محمدی به سوی خداوند عز وجل (قسمت اول)

 

کلمه طریقت، کلمه ای قرآنی است که به آنچه قرآن از آن به عنوان «تصوف» یاد کرده است، اشاره دارد. ادبیات تخصصی نشان می دهد که اصطلاح «تصوف» اصطلاحی پیچیده با مفاهیم عمیق و گوناگون است. شاید بهترین راه برای شناخت حقیقت تصوف، پرداختن به مفاهیمی با اسم های متفاوت است که به سالک مسیر تصوف، اطلاق می شود. از اسم های پرکاربرد در تصوف دو اصطلاح «متصوف و صوفی» می باشد که ابتدا بایستی به یکی از اشتباهات رایج محققان در تعامل با اصطلاح صوفی اشاره کرد و آن این است که آنها معتقدند این نامگذاری در دوره های اسلامی متاخر(۱) وارد اصطلاحات اسلامی شده است.

در رد این نظر، شیخ ابو نصر سراج طوسی نشان می دهد که این نام توسط شیخ حسن بصری قدس الله سره، شاگرد امام علی بن ابی طالب کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَه و یا شاید پیش از او نیز به کار رفته است. این سخن از شیخ حسن بصری قدس الله سره نقل شده است: من یک صوفی را در حال طواف دیدم، چیزی را به او بخشیدم، گفت: چهار سکه با خود دارم که همان برای من کافی است.(۲) شیخ طوسی همچنین به حدیثی اشاره می کند که در کتاب اخبار مکه گزارش شده است و در آن وی از محمد بن اسحق بن یسار و دیگران اطلاعاتی جمع آوری کرده است.

او می گوید: «قبل از اسلام، او در زمانی مشخص وارد مکه شد تا کسی در گرد خانه خدا طواف نکند این در حالی بود که یک صوفی از کشور دوری می آمد و در خانه خدا طواف می کرد و می رفت». طوسی در مورد این حدیث اظهار نظر می کند و می گوید(۳): اگر ساختار این حدیث، درست باشد بیانگر این است که قبل از اسلام نیز این اسم معروف بوده و به افراد شایسته و صالح نسبت داده می شد.(۴)

در مورد اصل دو اصطلاح « صوفی و متصوف » وی بیان می دارد که صوفیان بخاطر این که صوف یا پشم می پوشیدند به این نام خوانده شده اند،(۵) یا شاید بخاطر ارتباطی است که بین این نظر و آنچه ابن سعد از امام علی بن ابی طالب کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَه نقل کرده است، می باشد که به متصوفه بر می گردد: ( در جنگ بدر لباس پشمین سفید پوشیده بودند).(۶)

کلابادی اشاره می کند که آن ها را به دلیل نزدیک بودن صفاتشان به صفات اهل صُفّه(۷) ( سکوی مسجد نبوی شریف) صوفی نامیدند. اهل صُفّه در زمان رسول خدا(ص) حضور داشتند و گروهی بودند که بخاطر خلوص و پاکی اسرار و اعمال، به صوفی نامگذاری می شدند.(۸)

وقتی از ابوالحسن قناد درباره معنی صوفی سؤال شد، گفت: این کلمه از صفاء گرفته شده است و به معنای قیام برای خدای عزوجل در هر زمانی به شرط وفاداری می باشد،(۹) وی همچنین اشاره می کند که اصل کلمه به معنای پوشیدن پشم می باشد.(۱۰) سهل بن عبدالله می گوید: صوفی کسی است که از آلودگی ها به دور بوده، سرشار از فکر و اندیشه باشد، از انسان ها بریده و متوجه خدا باشد و طلا و خاک در نزد او یکسان باشند.(۱۱)

شیخ عمر سهروردی می گوید: صوفی کسی است که همیشه در حال تصفیه و پاکسازی خویش باشد. او زمان خود را از پرداختن به امور بی فایده، با تصفیه قلب و درون خویش از آشفتگی نفس، پاک و تمیز نگه می دارد و یک مرشد و مولا او را در تصفیه خویش و پایداری در آن یاری می رساند، با دوام و پایداری در این مسئله؛ ناپاکی ها از او زدوده می شود. هرگاه نفس با یکی از اوصاف خود تحریک و آشکار شود، با بینش نافذانه خود، آنرا درک می کند و از آن به سوی خدا می گریزد؛ او با خدای خویش بر نفسش استوار می گردد.

خداوند می فرماید:« کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ: ای اهل ایمان در راه خدا از قیام کنندگان باشید و بر عدالت و انصاف گواه باشید» این قیام در راه خدا برای تسلط بر نفس می باشد که با تصوف محقق می شود.(۱۲)

بِشْرِ حافی می گوید: صوفی کسی است که قلبش برای خدا خالص و پاک شده باشد.(۱۳) قشیری معتقد است که نامگذاری صوفی منشأ عربی ندارد اما ترجیح داده می شود که مانند یک لقب باشد. در این باره می گویند: این نامگذاری بر این گروه غالب شده است، بنابراین به یک شخص صوفی و به یک گروه صوفیه گفته می شود. به کسی که به این مرحله دست یابد، متصوف و به گروهی که به این مرحله برسند متصوفه گفته می شود. برای این اسم از لحاظ عربی بودن هیچگونه قیاس و اشتقاقی وجود ندارد، و به نظر می رسد که مانند یک لقب باشد.

درمورد عقیده کسانی که می گویند: این واژه از صوف به معنای پشم گرفته شده و تصوف زمانی صورت می گیرد که آن شخص لباس پشمی به تن کند، باید گفت این عقیده مانند این است که هرگاه کسی قمیصی(پیراهنی) به تن کند در این صورت به او لقب تقمص دهند. گروه دیگری آنرا مختص به پوشیدن پشم نکرده اند، گروهی نیز گفته اند که آنها منتسب به صفّه ی مسجد رسول الله (ص) هستند که این نسبت منطبق با صوفی نیست. عده ای گفته اند صوفی از صفاء اشتقاق یافته است که این مسئله به لحاظ زبانی به دور از ذهن است. گفته شده که صوفی، مشتق از صف به معنای کلاس یا رتبه می باشد، گویی که آنها در قلبهایشان از حیث حضور خدای متعال در رتبه اول قرار دارند، این مورد به لحاظ معنی درست است ولی از نظر زبانی چنین نسبتی به صف اقتضا نمی شود. این فرقه مشهور تر از آن هستند که در تعیین و تشخیص معنی به قیاس یک لفظ و یا اشتقاق نیاز داشته باشند.(۱۴)

شایان توجه است که اکثریت قریب به اتفاق تفسیرهایی که خود صوفیان درباره اصل این دو کلمه صوفی و متصوف آورده اند، در اصل بیان دلالت های این دو کلمه می باشند نه تفسیر اصالت لغوی آنها . شیخ بن حاج التلمسانی با شعر خود تصوف را چنین توصیف می کند:(۱۵)

 لیس التصوفُ لبسَ الصوفِ ترقعُهُ، ولا بکاؤک إن غنى المُغنُّونا

ولا صیاحٌ ولا رقصٌ ولا طربٌ، ولا ارتعاشٌ کأن قد صرتَ مجنونا

بل التصوفُ أن تصفو بلا کدرٍ وتتبع الحقَّ والقرآن والدینا 

وأن تُرى خاشعًا لله مکتئبًا، على ذنوبِک طولَ الدهرِ محزونا.

ترجمه شعر :

تصوف نه پوشیدن جامه پشمین است و نه گریه و زاری

انگار که دیوانه شده باشید، بدون فریاد و رقص و شادمانی و جنبشی

  بلکه تصوف پاکی است بدون آلودگی و پیروی از حقیقت و قرآن و دین است

همواره در برابر خدا متواضع دیده شوی و بر گناهانت ناراحت و محزون باشی

اصحاب تصوف با زیباترین اوصاف و ایده آل ترین آنها وصف شده اند، شیخ جنید بغدادی (سالک راه تصوف)، تصوف را منبع دائمی خیر و برکت می‌داند و می گوید: صوفی همچون زمینی است که هر گونه زشتی بر آن افکنده می شود و فقط خوبی از آن خارج می شود.(۱۶)

شیخ ابوبکر شبلی (قدس الله سره) درباره تقرب صوفی به خدای عز وجل می گوید: صوفی کسی است که از خلق جدا شده و به حق متصل گشته؛ همچون کلام پروردگار: وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی: تو را برای خودم ساختم.(۱۷)

ذوالنون مصری با اشاره به رضایت همیشگی رهرو راه تصوف می گوید: صوفی کسی است که هیچ درخواست و تقاضایی او را خسته نمی کند و هیچ گونه ممانعتی او را آزرده خاطر نمی کند، وی همچنین می گوید: صوفیان خدا را بر همه چیز ترجیح می دهند وخدا نیز آنها را بر همه چیز ترجیح می دهد، آنها همچنین علم و اراده خدا را بر خویش برتری می دهند.(۱۸)

اَبوتُرابِ نَخْشَبی می گوید: صوفی کسی است که هیچ چیز او را مکدر و تاریک نمی کند و بخاطر او هر چیزی پاک و روشن می شود.(۱۹)

شیخ عبدالقادر گیلانی (قدس الله سره) در توصیف رهرو راه تصوف چنین می گوید: صوفی کسی است که با تبعیت از کتاب خدا و سنت رسول او، ظاهر و باطنش پاک و روشن باشد به هر اندازه که پاکیزه تر شود از دریای وجودش خارج می شود و اراده، اختیار و مشیت خود را از صفای قلبش رها می کند و پیامبر همچون جبرئیل سفیر و فرستاده بین او و خدایش عزوجل قرار می گیرد.(۲۰)

اساس هر خیری پیروی از پیامبر (ص) در گفتار و کردارشان است، به هر میزان که قلب بنده ای پاک باشد، پیامبر(ص) را می بیند که به او امر به معروف و نهی از منکر می کند، همه وجودش همچون قلب می شود و هر چیزی را از او جدا می کند و چون رازی بدون افشاگری و صفایی بدون تیرگی می شود. همه چیز را از قلبش خارج می کند، کوه های بلند و استوار را که تلاش های فراوان و صبر بر سختی ها و نزول گرفتاریها اقتضا می کند، از جا بلند  می کند.

صوفی و متصوف صرفا دو اسمی که بر اهل تصوف اطلاق شود نیست. زمانی که صوفی به سالک مشهور شد، این کلمه اشاره ای بود به اینکه تصوف حرکت به سوی خدای عز وجل می باشد، یکی از صفات سالک این است که از خواهش های دنیوی به غیر از آن چیزی که او را به خدای متعال نزدیک می کند، فاصله بگیرد.

به صوفی، فقیر نیز اطلاق شده است زیرا فقیر کسی است که همه چیزش را در راه خدا بخشیده است او جز خدا، دیگر کسی را نمی خواهد. در قرآن از فقراء با موضوعی غیر از آن یاد شده است؛ مانند این کلام خدا : «لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَاهُمْ: صدقات مخصوص فقیرانی است که در راه خدا بازمانده و ناتوان شده‌اند و توانایی آنکه در زمین بگردند (و کاری پیش گیرند) ندارند و از فرط عفاف چنانند که هر کس از حال آنها آگاه نباشد پندارد غنی و بی‌نیازند»(۲۱)

از جمله تعابیر غیرعربی که به متصوف نسبت داده شده، نام «درویش » بمعنای عابد یا پرستشگر می باشد. با این حال، رایج ترین نام در زمان حاضر { مرید } است که اشاره به این مسئله دارد و شیخ محمد کسنزان (قدس الله سره) نیز بیان داشته که رهرو راه طریقت، مرید و خواستار رسیدن به خدای متعال می باشد، مطابق با آیه ی سی و هشتم سوره ی روم: «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: پس حقوق ارحام و خویشان و مسکینان و در راه ماندگان را ادا کن که این برای آنان که مشتاق لقای خدا هستند بهترین کار است و هم اینان (که نیکی کنند) رستگاران عالمند»(۲۲)

مطالب فوق برخی از دلالت های قرآنی کلمه (طریقت) را از طریق مفاهیم کلمه (تصوف) که معنای متناظر با آن را دارد را بیان می کنند. واژه (طریقت) در دو آیه کریمه از قرآن ذکر شده است:

«قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِ أَن یُخْرِجَاکُم مِّنْ أَرْضِکُم بِسِحْرِهِمَا وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَى: فرعونیان گفتند: این دو تن (موسی و هارون) دو ساحرند که می‌خواهند به سحرانگیزی خود، شما مردم را از سرزمین خود بیرون کنند و طریقه نیکوی شما را (که اطاعت فرعون است) از میان ببرند.» (۲۳)

« إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَهً إِن لَّبِثْتُمْ: آن گاه که مُنصف ترینشان می گوید: جز یک روز درنگ نکرده اید،».(۲۴)

در سیاق دیگری این کلمه ذکر شده که موضوع واحدی دارد و آن این آیه می باشد :«وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقاً:  و اگر [مردم‌] در راه درست، پایدارى ورزند، قطعاً آب گوارایى بدیشان نوشانیم.» (۲۵)

این که کلمه طریقت در این آیه کریمه از جانب خداوند با مَعرِفَه آمدن تخصیص یافته است، اشاره به این دارد که در این موضوع از معنای خاصی برخوردار است نه معنای عام، یعنی به طریق و روش معینی اشاره دارد. معنی واژه طریقت در این آیه کریمه همان روش تصوف اسلامی است.
طریقت اصطلاحی قرآنی است و قرآن مفسر خویش می باشد(بخشی از قرآن، بخش دیگر را تفسیر می کند). برای درک مفهوم اصطلاح طریقت چیزی بهتر از استفاده از قرآن کریم نمی باشد، علی رغم اینکه این واژه یک مرتبه در قرآن ذکر شده، اما اشارات ضمنی زیادی از آن در قرآن وجود دارد. از آنجا که کلمه طریقت با فعل استقامت در قرآن یک مرتبه ذکر شده مانند این کلام خداوند:« وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقاً: و اگر (انس و جن) بر طریقت حق پایداری کنند حتما آنان را از آب فراوانی سیراب خواهیم کرد.» اشاره به این دارد که همه آیاتی که متضمن واژه طریقت می باشند، درباره استقامت نیز سخن می گویند. به طور مثال: با وجود اینکه واژه طریقت در این دو آیه ذکر نشده:« إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و پایداری ورزیدند، فرشتگان فرود می آیند(و کی گویند) که مترسید و غمگین مباشید شما رابه بهشتی که به شما وعده داده شده بشارت است.» (۲۶)و «انَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ: آنان که گفتند آفریننده ی ما خداست و بر این سخن پایدار و ثابت ماندند بر آن ها هیچ ترس و بیمی و حزن و اندوهی (در دنیا و آخرت) نخواهد بود.» (۲۷)اما هر دو آیه به طور ضمنی به طریقت اشاره دارند زیرا معنی حقیقی استقامت که در قرآن کریم تکرار شده همان استقامت بر طریقت است، همانطور که آیه طریقت بیان کرد.

طریقت همان مسیری است که خداوند متعال، برای رسیدن به ایمنی و رسیدن به دوگانگیِ (گفتن خداوند پروردگار ماست) و (استقامت) مردم را به آن امر کرده تا این مسیر را طی کنند. « فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» این مفهوم دوگانه در آیات فوق به طور شکلی و لغوی به مفهوم ایمان و عمل صالح تأکید دارد که خداوند در جاهای زیادی در قرآن کریم ذکر کرده که بیانگر اصل صراط مستقیم و راه رسیدن به رحمت او می باشد. آیات شریفه زیر دوگانگی ایمان و عمل صالح را به تصویر می کشند

 «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرا: و امّا کسى که ایمان آورد و عمل صالحى انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانى به او خواهیم داد» (۲۸)

و «مَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِکَ لَهُمْ جَزَاء الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ: اى مردم، دارایى هاى شما و فرزندانتان چیزى نیست که شما را نزد ما مقرّب سازد; تنها کسانى که ایمان آورده و با انفاق اموالشان در راه خدا و گسترش ایمان و عمل صالح در میان فرزندان خویش، کار شایسته کرده باشند، اینانند که در برابر آنچه کرده اند، پاداشى مضاعف خواهند داشت و در غرفه هاى رفیع بهشت از هر گزند و عذابى ایمنند»(۲۹)

این دو اصطلاح «ایمان و عمل صالح» دو عنصر از یک مفهوم واحد هستند نه مفهوم مختلف و جدای از هم. حقیقت این است این دو به لحاظ ذاتی تا حدی به همدیگر مرتبط هستند که هر کدامشان، اسباب وجودش را از دیگری می گیرد یا یکی از آنها بدون دیگری در کار نخواهد بود پس ایمانی بدون عمل صالح در کار نخواهد بود همانطور که هیچ عملی صالح نیست مگر اینکه از قلبی نشأت گرفته باشد که ایمان در آن سکونت داشته باشد. در خصوص اینکه ایمان بر عمل صالح مقدم شده، خداوند متعال مؤمنان را بخاطر اعمال صالحشان تعریف و تمجید می کند. خدای متعال می گوید:

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاهِ فَاعِلُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ: به راستى که مؤمنان رستگار شدند، همانان که در نمازشان فروتنند و آنان که از بیهوده رویگردانند و آنان که زکات مى ‏پردازند و کسانى که پاکدامنند مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانى که به دست آورده‏ اند که در این صورت بر آنان نکوهشى نیست، پس هر که فراتر از این جوید آنان از حد درگذرندگانند و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند و آنان که بر نمازهایشان مواظبت مى ‏نمایند.(۳۰)

امام صادق علیه السلام از جدش رسول الله {ص} روایت می کند: ایمان، اقرار با زبان، تصدیق با قلب و عمل به وسیله اعضا و جوارح می باشد.(۳۱)

پس این حقیقت آشکار می شود که هر عملی به منزله عمل صالح نمی باشد مگر اینکه طبق آیه قرآن از انسان مؤمنی صادر شده باشد: « وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا یَخَافُ ظُلْماً وَلَا هَضْما : آن کس‌که کارهاى شایسته انجام دهد، در‌حالى‌که مؤمن باشد، نه از ستمى مى‌ترسد، و نه از کمبود [حقّش]» (۳۲)

در حدیث شریف نیز این مسئله بیان شده است: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّات» به طور مثال نماز بدون ایمان صحیح نمی باشد همانگونه که ایمانی وجود ندارد برای کسی که نمازی ندارد. رسول خدا {ص} می فرماید: ترک کننده نماز کافر است، در جایی دیگر می فرماید: نماز ستون دین است، هر کس نمازش را ترک کرد در واقع دینش را نابود کرده است. وی همچنین می فرماید: در میان مردم، فاصله شرک و کفر ترک نماز است.(۳۳)

جلاجلی بصری می گوید: ایمان شریعت را واجب می گرداند. کسی که شریعت ندارد، ایمان و توحید نیز ندارد.(۳۴) با همین قیاس می توان نتیجه گرفت که آن وجه دوگانه ( گفتن اینکه خدا پروردگار من است و استقامت بر طریقت ) بدون دیگری نمی توانند وجود داشته باشند.

کلام از اخلاص در ربوبیت و وحدانیت خدای عز وجل باید در یکپارچگی و استقامت در اعمال مجسم شود، همه اعمالی که استقامت را مجسم می کنند تنها می توانند نتیجه ایمان به نبوت و وحدت خداوند متعال باشند. طریقتی که باید بر آن استقامت کرد را آیه کریمه سوره مبارکه هود تفسیر می کند:« فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ: پس تو چنان که مأموری استقامت و پایداری کن».(۳۵) این آیه ای است پیامبر اکرم(ص) که بخاطر گرانباریش فرمودند:(شیبتنی هود: سوره هود مرا پیر کرد.) این مسیری است که خداوند پیامبرش {ص} را دستور داد تا آنرا طی کند. نشانه های این راه را اوامر قرآن کریم ترسیم کرده و پیامبر در حدیث شریف خویش آن را تفسیر کرده است.

شیخ جنید بغدادی قدس الله سره در این باره می گوید: کسی که قرآن را حفظ نکند و حدیث را به رشته تحریر در نیاورد، در این مسئله به او اقتدا نکرده است ( منظور مسیر و راه طریقت است) چرا که علم ما مقید به کتاب و سنت است.(۳۶)

رسول خدا(ص) بیان می دارد که طریقت کردار شریف اوست و در حدیثی می فرماید: (الشریعه اقوالی والطریقه اقوالی شریعت گفتار من و طریقت کردار من است.

استقامت بر طریقت، یعنی عمل صالح که همان کردار رسول خدا(ص) می باشد و رویکرد مورد نظر کلمه طریقت همان رویکرد برابری است که آثار و نشانه های آن را سرورمان محمد (ص) مشخص کرده و آن را با هدایت از طریق تعالیم قرآن کریم بر پا داشته است. این دوگانگی یعنی ( گفتن اینکه خدا پروردگار ماست) و (استقامت بر طریقت) همچون دوگانگی ایمان و عمل صالح است که درواقع اصل و جوهره اسلام به شمار می آیند چون که در واقع دلالت کلمه های شهادت را به تصویر می کشند: لا إله إلا الله(۳۷)، محمد رسول الله.(سوره فتح آیه ۲۹)

بیان آیه توحید یعنی اینکه انسان تسلیم بندگی خویش و هر چیز دیگر و تسلیم ربوبیت و وحدانیت خدا باشد. این تسلیم (اسلام) اولین مراتب (ایمان) به حساب می آید، یعنی گفتن اینکه خداوند پروردگار ماست. اما تسلیم نبوت پیامبر شدن یعنی پیمان بستن جهت شروع (با استقامت بر طریقت) یعنی شروعی با انجام عمل صالح با اقتدا به کردار رسول خدا (ص) ، بنابراین طریقت همان اعمال صالح می باشد که در همان لحظه از وی نشأت می گیرد و مسبب ایمان به قرآن کریم و احادیث شریف نبوی یعنی رسالت محمدی می شود چرا که اعمال صالح همان کردار رسول الله (ص) است که تطبیق کامل و نمونه تعالیم قرآن کریم را به تصویر می کشد.

شیخ جنید بغدادی (قدس الله سره) در تعیین طریقت در قرآن و حدیث نبوی می گوید: علم و دانش ما بر پایه حدیث رسول خدا است(۳۸)، همچنین می گوید: این مذهب ما مقید به پیروی از اصول کتاب و سنت است(۳۹). در حقیقت، طریقت همان عمل صالحی است که شبیه کردار شریف پیامبر می باشد. همچنین میفرماید: ما تصوف را از سخنان بیهوده به دست نیاوردیم بلکه گرسنگی، ترک دنیا و فاصله گرفتن از زیبایی های آن باعث ایجاد تصوف شده است.(۴۰)

کلابادی درباره ارتباط طریقت با عمل می گوید: علوم تصوف همان علوم احوال می باشند و احوال ، میراث و دارایی اعمال به حساب می آیند، دو احوال فقط به کسی ارث می رسد که اعمالش را تصحیح کند.(۴۱)

ابو نصر سراج طوسی اصحاب طریقت را چنین توصیف می کند: آنها نسبت به خدا و احکام او بسیار آگاه هستند و به آنچه خدا تعلیمشان داده عمل می کنند و به آنچه خداوند برایشان استعمال کرده اطمینان یافته اند.(۴۲)

طریقت روشی تلفیقی از ایمان به قرآن کریم و الگوبرداری از افعال پیامبر (ص) است، نمی توان بین این دو تفکیک قائل شد یا به یکی از آنها پایبند و دیگری را رها کرد. ذکر این نکته مهم است که طریقت با توجه به سیاق ورود آن در سوره جن، روشی فراگیر برای همه موجودات از جمله جن می باشد همانگونه که برای انسان چنین است.

در قرآن کریم درخصوص اینکه رسالت محمدی جن ها را شامل می شود و به گروهی از آنها دستور می دهد که به قرآن کریم گوش سپارند و قوم خودشان را هشدار دهند چنین آمده است:« وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ.قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ : و (یاد آر) وقتی که ما تنی چند از جنّیان را متوجه تو گردانیدیم که استماع آیات قرآن کنند، چون نزد رسول رسیدند با هم گفتند: گوش فرا دهید. چون قرائت تمام شد به سوی قومشان برای هشدار (و تبلیغ و هدایت) باز گردیدند»(۴۳)

قرآن کریم بیان می دارد که رسالت پیامبر عام و بدون استثناء و بدون محدوده زمانی و مکانی است. خداوند سبحانه و تعالی می فرماید:« وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ : ما تو را نفرستادیم مگر اینکه رحمتی برای جهانیان باشی »(۴۴)

پانویس:

(۱) از قرن یازدهم هجری تا عصر حاضر

(۲) الطوسی – ص ۲۲.   (۳)هر آنچه که در داخل کروشه های یک حدیث نقل شده باشد ، از متن اصلی حدیث نیست ، اما لازم بود آن را به لزوم روشن شدن معنی اضافه کنیم.
(۴) الطوسی – ص ۲۲ .   (۵) الطوسی – ص ۲۲ .
(۶) ابن سعد – ص ۱۴. (۷) مکانی در پشت مسجد نبی اکرم و در گوشه شمال شرقی است جایی که امروزه به (دکه الاقوات) معروف است. یامبر اکرم (ص) دستور ادند آن را با شاخه های درخت خرما سایه انداخته و آن را (الفاح) یا سایبان نامیدند.

  (۸) الکلاباذی – ص ۵ .
(۹) (الطوسی – ص ۲۶ .  (۱۰) الطوسی – ص ۲۷ .
(۱۱) السهروردی – ص ۴۳ . (۱۲) السهروردی – ص ۴۴ .
(۱۳) الکلاباذی – ص ۵ .   (۱۴) القشیری – ص ۱۳۸ .
(۱۵) السید ابی – ص ۵ .  (۱۶) السهروردی – ص ۴۴ .
(۱۷) القشیری – ص ۱۳۹ . (۱۸) السهروردی – ص ۴۳ .
(۱۹) القشیری – ص ۱۳۹ .  (۲۰) الکیلانی – ص ۷۷ .
(۲۱) البقره : ۲۷۳ .             (۲۲) الروم : ۳۸ .
(۲۳) طه: ۶۳ .                 (۲۴) طه: ۱۰۴ .
(۲۵) الجن : ۱۶ .             (۲۶) فصلت : ۳۰ .
(۲۷) الاحقاف : ۱۳ .        (۲۸) الکهف : ۸۸ .
(۲۹) سبأ : ۳۷ .             (۳۰) المؤمنون : ۱- ۹.
(۳۱) الکلاباذی – ص ۵۲ .  (۳۲) طه : ۱۱۲ .
(۳۳) مسلم ج ۲ – ص ۷۰ . (۳۴) الطوسی – ص ۱۴۳ .
(۳۵) هود : ۱۱۲ .             (۳۶) القشیری – ص ۲۰ .
(۳۷) محمد : ۱۹ .            (۳۸) القشیری – ص ۲۰ .
(۳۹) القشیری – ص ۲۰ .   (۴۰) السهروردی – ص ۳۹ .
(۴۱) الکلاباذی – ص ۵۸ .   (۴۲) الطوسی – ص ۲۶ .
(۴۳) الاحقاف : ۲۹- ۳۰ .       (۴۴) الانبیاء : ۱۰۷ .
المصدر : الطریق الى الطریقه – ص ۶-۱۵ .

دیدگاه ها