منطورمان از کلمه طریقت، همان طریق قرآن کریم و روش رسول الله و اهل بیت او و اصحاب گرامیش میباشد. یعنی آن راه مستقیمی که خداوند بلندمرتبه در سوره فاتحهی الکتاب آن را ذکر کرده است: «اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین أنعمت علیهم: ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای» یعنی طریق حق و هدایت، همان طریق خدائی است که هرکس به آن پایداری ورزد در دنیا و آخرت رستگار خواهد شد. چنانچه در آیه قرآن آمده است:«وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا: اگر در راه طریقت پا فشاری و استقامت کنند. هر آینه آب بسیار ارزانیشان خواهم داشت»
عده ای از عدم انتشار دعوت به سوی اسلام در صدر اسلام و عدم ظهور آن تا قبل از زمان صحابه و تابعین، سوال میکنند، جواب این است که مردم آن زمان نیازی به آن نداشتهاند و ذاتا متصوف و اهل تقوی و پرهیزکاری و مجاهدت بودهاند و در کنار رسول الله در تمامی کارها و رفتارشان به او اقتدا میکردند و در این کار بر یکدیگر سبقت می گرفتند.« قَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ: به تحقیق برای شما رسول خدا الگوی نیکویی است» چنانچه اولین مدرسه ای که در مدینه منوره، رشد یافت و زاهدان بسیاری در آن گرد آمدند از همان زمان به قرآن متوسل شدند و پیامبر را الگوئی در زهدشان قرار دادند. این امر باقی ماند تا اینکه امام علی (ع) امام دوم در طریقت بعد از پیامبر قرار گرفت زیرا علی (ع) نزدیکترین مردم به رسول الله و دوست داشتنی ترین آنها به وی و رازدار پیامبر بود و پیامبر در حقش جملهای را فرمود که شان و عظمتش را بالای هر صاحب شان دیگری قرار داده است. آن گاه که در غدیرخم فرمود: (هرکس من مولای اویم اینک علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هرکس که او را دوست میدارد و دشمن باش با کسی که با او دشمنی میکند.)
پس احادیث نبوی، عظمت و ولایت علی (ع) را تاکید می کند. بنابراین او پیشوای طریقت میباشد و این سخن، گفته رسول الله است که میفرماید: «من شهر علمم و علی در آن» و پیامبر شاگردان زیادی در طریقت و صفا و تقوی داشت از جمله ابوذر غفاری (وفات سال ٢٢ هـ )، ابوعبیده بن الجراح ( وفات سال ١٨ هـ ) و سلمان فارسی ( وفات سال ۲۶ هـ ) که از صحابه بودند . و از تابعین سعید بن المسیب (وفات سال ۹۱ هـ ) و سالم ابن عبد الله (وفات سال ۱۰۶ ه ) می باشند. مدرسه مدینه منوره از بزرگترین مدارس طریقت و تصوف اسلامی بشمار می آید و به دنبال آن مدرسه بصره؛ که شیخ این مدرسه، امام زاهد حسن بصری (قدس الله سره) ( وفات سال ۱۱۰ هـ ) میباشد که از واضعان ستونهای طریقت بیعت با سرورمان علی علیه السلام میباشد. پس طریقت ادامه یافت و از شیخی به شیخی منتقل گشت تا اینکه به سلطان الاولیاء و شاه شاهان شیخ عبد القادر گیلانی (قدس الله سره) رسید. پس وی مدرسهای ایجاد کرد که تنها مدرسه زمانش بود و صدها نفر از عاشقان طریقت و علوم و اصحاب زهد و تقوی و حقیقت به آن روی میآوردند تا از سرچشمههای آن بهرهمند شوند. از این طریق، افراد بسیاری به سوی حق و ایمان هدایت شدند و آن بهترین مدرسه بود که سرورمان شیخ عبدالقادر گیلانی (قدس الله سره) بسیاری از مردم و سالکانی را که برای شنیدن پند و وعظ به آنجا میآمدند، موعظه میکرد. این مدرسه و شیخ آن (قدس الله سره) باعث هدایت بسیاری از گمراهان به سوی حق شدند و آنها سالکان روش طریقت گشتند تا آنجا که باب طریقت در بسیاری از شهرها و کشورها در آن زمان گشوده شد و در دین خدا گروه گروه داخل شدند.
بعد از آن، نورهای تابانی که در شخصیت مقدس و بزرگ شیخ عبدالکریم شاه کسنزانی (قدس الله سره) تجلی گشته بود، درخشید. کسی که آقاق از وجودش روشن گشت و زمین از نور او که از نور جدش محمد مصطفی صلی الله علیه می باشد، تابان شد. کسی که پرچمی از پرچمهای طریقت و هدایت گشت و چراغی نورانی شد که تمامی سرزمین ها و پادشاهان و امیران بوسیله آن هدایت شدند. بسیاری از بزرگان، خود را در آستانه درگاه او می دیدند در حالی که به او امید داشتند و تمامی این موهبتهای روحی نتیجه تاثیرپذیری و ارتباطش با جدش محمد مصطفی صلی الله علیه میباشد تا آنجا که تمامی این مواهب در مدرسه اش (المدرسه الکسنزانیه) متجلی شد مدرسه ای که دین اسلام و مبادی والای آن با تلاش و راهنمائیش زنده گشت و بعد از شیخ عبدالقادر الگیلانی (قدس الله سره)، محی الدین لقب گرفت و به درجهای رسید که کسی به آن نرسیده است.
مدرسه کسنزانیه مردان مومنی را رشد داد که آنچه را خداوند وعده میداد راست می شمردند. پس آنها دعوت کنندکان طریقت و هدایت مردم به سوی خیر و محبت شدند و از بهترین کسانی بودند که به نیکی امر کرده و از بدی باز داشتهاند و از راه ارشاد پیروی میکردند. مقداری از تاریخ طریقت را ذکر کردیم، اینک سخن حافظ سید محمد صدیق غماری (رحمه الله علیه) میشنویم
هنگامی که ازوی دربارهی اولین موسس طریقت و دربارهی اینکه آیا آن وحی آسمانی است، سوال شد. پس وی جواب داد: اولین کسی که این طریقت را تاسیس نمود اطلاع داد که اساس طریقت، وحی آسمانی و از دین و آیین محمدی است . چرا که بدون شک طریقت همان مقام احسان است و یکی از ارکان سهگانه دین است که پیامبر آن را قرارداده است. گفته اوست که می فرماید: «این جبرئیل (ع) است که بسوی شما آمده تا دین را به شما بیاموزد و آن دین، همان اسلام، ایمان و احسان است.» پس اسلام، عبادت و اطاعت، ایمان، نور و عقیده و احسان، مقام مراقبت و مشاهدت است؛ «خدا را عبادت کنی گویی که او را میبینی پس اگر تو او را ندیدی، او تو را می بیند». سید محمد صدیق غماری در رسالهاش آن را بیان کرد. پس طریقت، همان طور که در حدیث آمده است از ارکان دین است. بنابراین هرکس مقامِ احسان را ترک کند بخاطر ترک رکنی از ارکان دین، بدون شک دینش ناقص خواهد بود.
قشیری گفت: «بدانید که برترین مسلمانان بعد از رسول الله در زمان خودشان، صحابه رسول خدا نام گرفتند زیرا برتر از آنان نبود به همین خاطر به آنها صحابه رسول خدا، گفته شد، سپس بین مردم اختلاف افتاد و مراتب متفاوت شد؛ پس صحابه تنها به افرادی خاص اطلاق گشت؛ افرادی که بیشترین توجه را به امر دین داشتند یعنی زاهدان و عابدان . سپس بدعت ظاهر شد و میان فرقه ها دعوا به راه افتاد و هرفرقهای مدعی شد که زاهدان در میان فرقه آنهاست. و درنهایت افراد خواص اهل سنت که جانهایشان را متوجه خداوند گردانند و قلبهایشان را از غفلت دور ساختند به اسم تصوف ، جدا گشتند.»
بی شک، این ادله، بر وجود طریقت در معنای معنوی آن، در صدر اسلام یعنی در عهد رسول الله تاکید میکند [ولی آن زمان] به اسم تصوف آشکار نگشت چرا که آنها همگی بر صفت واحدی بودند و بعد از سختیهای اهل بیت پیامبر (ع) و تغییر نظام خلافت اسلامی، مردم با طمع مال اندوزی و ترس بر خود، به دوری از تعالیم اسلامی روی آوردند و کارها به تاخیر افتاد و مردم بر سر دنیا با یکدیگر رقابت میکردند و همه چیز دوباره تغییر کرد؛ نور قلبها کاسته شد و آنچه نباید در دین رخ می داد، رخ داد و نزدیک بود حقایق از بین برود و وضع بر همان حال باقی ماند تا اینکه بخاطر حفظ قواعد و اصول طریقت، ضرورت مقابله با این سستیها و ویرانیها حاصل شد اکنون به احادیث نبوی می پردازیم که بر ازلی بودن طریقت تاکید دارد:
حدیث اول: بخاری از ابی هریره و او از پیامبر روایت کرد که خداوند بلند مرتبه فرمود: «هر کس دوستی، را دشمن من گرداند، به تحقیق او را به جنگ فرا میخوانم و بنده ام با آنچه در نزد من دوست داشتنی است میتواند به من نزدیک شود و آن همان چیزی است که من بر او واجب کردم و پیوسته بندهام با نوافل به من نزدیک میشود، تا جایی که او را دوست میدارم، پس وقتی او را دوست داشته باشم، برای او، گوشی میشوم که با آن میشنود و چشمی که با آن می بیند و دستی که با آن تسلط مییابد و پایی با آن راه میرود و اگر از من درخواست کند به او خواهم بخشید و چون به من پناه آورد او را پناه خواهم داد» رسول الله راست گفته است.
حدیث دوم: ابو نعیم در حلیه از طریق طاووس از ابی عباس (رضی الله عنه) نقل کرد که رسول الله فرمود: همانا خداوند بلند مرتبه می فرماید: «من نماز را از کسی قبول میکنم که بواسطه آن در مقام بزرگی من خاضع شود و بر خلق من خود را بزرگ ندارد و نفسش را به خاطر خشنودی من از شهوات باز دارد. پس روزش را با یاد من بگذراند و شب در حالی بخوابد که از گناه پاک است گرسنه را غذا دهد، برهنه را بپوشاند، به ضعیف رحم کند و غریب را پناه دهد. پس آنگاه که نور خورشید رویش را روشن گردانده مرا بخواند و از من درخواست کند و من به او خواهم بخشید و به او علم و دانش خواهم داد و در تاریکی به او نور می بخشم و فرشتگانم او را حفظ خواهد کرد»
حدیث سوم: بزار و بیهقی در شعب از ابن انس (رضی الله عنه) نقل می کند: «رسول الله به حارثه فرمود: چگونه صبح کردی ای حارثه؟
گفت: صبح کردم در حالی که مومن به حق بودم. پس رسول الله فرمود: هر سخن حقیقتی دارد، حقیقت ایمان تو چیست؟ گفت: نفسم را از دنیا بازداشتم، پس شب زندهداری کردم و در روز تشنگی کشیدم و گویی که بر عرش پروردگارم نگاه میکردم و گویی که به اهل بهشت مینگریستم که در آنجا یکدیگر را دیدار میکردند و گوئی بانگ اهل جهنم را میشنیدم. پس پیامبر فرمود: «دانستی پس ملزم باش»
حدیث چهارم: ترمذی و حسنه از شداد بن اوس نقل میکند که رسول الله فرمود: «عاقل کسی است که نفسش را محاسبه کند و برای بعد از مرگ عمل نماید و انسان نادان کسی است که از هوای نفسش پیروی نماید و از خداوند آرزوهایش را درخواست کند» حدیث پنجم: ابو شیخ و ابن حبان و بیهقی از عمران ابن حصین روایت کرده که رسول الله فرمود: «هر کس به خدا بپیوندد خداوند او را از هر رنجی باز می دارد و او را از جایی که گمان نمیکند روزی میدهد و هر کس به دنیا رویآورد در خدمت دنیا خواهد بود»
حدیث ششم: دو شیخ از ابی هریره روایت میکنند که جبرئیل درباره احسا ن پرسید. رسول الله فرمود: «احسان یعنی اینکه خدا را عبادت کنی گوئی که او را می بینی پس اگر تو او را ندیدی او تو را می بیند»
حدیث هفتم: حاکم از ابی هریره روایت کرد که رسول الله فرمود: «فقراء را دوست بدارید و با آنها همنشینی کنید»
اگر بخواهیم تمامی آنچه را که به طریق صوفیه ارتباط دارد بیاوریم گفتارمان بسیار طولانی خواهد شد بنابراین به آنچه که ذکر کردیم اکتفا می کنیم. ان شاء الله آنچه را که از دلالت بر درستی اهل طریقت گفتیم کافی باشد.
پس در حدیث اول بیان مبدا روش طریقت و نهایت آن ذکر شده، چرا که سالکان این طریق با مجاهدت شروع میکنند و پیوسته در پاک کردن قلبهایشان از آنچه که آنها را از خدا دور نگه می دارد، میکوشند و در نزدیک شدن به خدا با اموال و گفتار و کردارشان در تمامی اوقات و احوال میکوشند تا به مقام فنا میرسند و کسی که به این مقام میرسد دوست داشتنی، مورد توجه، تربیت یافته و محفوظ است.
در حدیث دوم توجه به بزرگی منزلت اهل طریقت است و خصلتهایی که ذکر شد همان خلق و خوهایی است که به آن خو گرفتهاند و خود را در خو گرفتن به آن تشویق میکنند.
در حدیث سوم بیان مبدا اهل طریقت و نهایت آن بود. حارثه (رضی الله عنه) خودش را بر روزه و نماز و دوری از غرور ملزم کرد تا اینکه به رسیدن به چشمه یقین، خداوند بر او منت نهاد.
در حدیث چهارم به ارزش هر سالک صادقی توجه دارد. چرا که از اخلاق اهل طریقت است که نفس خود را محاسبه کنند و از وقت خود به نحو شایسته استفاده برند. شافعی (رضی الله عنه) گفت: با صوفیه هم صحبت شدم و سه کلمه را از آنها آموختم:
وقت چون شمشیر است که اگر او را نزنی تو را می زند، اگر نفست را به خیر مشغول نکنی تو را به بدی می کشد،پشیمانی عصمت است.
در حدیث پنجم تشویق به خلق و خو گرفتن به اخلاق اهل طریقت است، زیرا آنها از همه چیز بریده اند و بسوی پروردگار آمدهاند و به اخلاق پیامبر منخلق شدهاند (اخلاق او را گرفته اند).
در حدیث ششم، اشارهای جامع به منهج اهل طریق شده است، زیرا اصل این طریقت خاص، کمال معرفت و مراقبت دائمی از حرکات و سکنات در جهت حق خدای سبحان است.
در حدیث هفتم تشویق به همنشینی و همصحبتی با صوفیه است. زیرا فقیر کامل همان صوفی صادق است و صوفی صادق از فقرش لذت می برد و در آن منتی از پروردگارش میبیند و خدا را ثنا میگوید همان گونه که شخصی بخاطر ثروت، او را ثنا می گوید.
از آنچه که از احادیث شریف بیان شد، آشکار می شود؛ که طریقت همان روح اسلام و اصل و اساس آن است. و اگر واژه طریقت بعد از اسلام ظاهر شد به این معنی نیست که دیر ظاهر شده است. ابن خلدون در مقدمه کتابش میگوید: به درستی که طریقت این قوم پیوسته نزد گذشتگان و بزرگان آن از صحابه و تابعین می باشد که به عبادت و اطاعت روی میآوردند و دوری از زینتهای دنیا و زهد و دوری از مردم و خلوت برای عبادت را برگزیدند و این در مورد صحابه و گذشتگان بود. در قرن دوم و بعد از آن روی آوردن به دنیا آشکار شد و مردم به خاطر آمیزش به دنیا ناله میکردند، پس عده ای به نام صوفیه و متصوف به عبادت، خاص گردیدند. (یعنی همان اهل طریقت) بنابراین پیداست که اطلاق اسم مشخص یا حالتی چون طریقت مانند اطلاق اسم مشخصی بر فرزند جدیدی از بنی آدم نمیباشد بلکه آن اطلاق با تطورات و دگرگونیها ممکن خواهد شد. با دقت در این اصطلاح منظورمان روشن خواهد شد (قراء، فقهاء، محدثین) عده ای از مردم پیدا شدند که خود را به خواندن قرآن اختصاص دادند و قرء نامیده شدند. عده ای به حدیث رو آوردند و محدثین گفته شدند و عدهای به بیان رای و فتوی در احکام شرعی پرداختند و به فقهاء معروف گشتند. آن گاه این اصطلاحات دچار دگرگونی شناخت در دلالت بر معانیشان شدند مانند آنچه امروز در چیزهای جدید مکانیکی و برقی روی میدهد و بنابراین اسم مرید یا صوفی بر شخصی اطلاق شد که از دنیا و آنچه در آن بود، دوری گزید و با دلی متواضع و زبانی ذاکر و ادبی فراوان به سوی محراب عبادت روی آورد. روز را روزه می گرفت و شب به نماز می ایستاد و فقط خدا را طلب می کرد. هدفش پاکی اعضاء و جوارح و زکات نفس بود. و از کسانی بود که در جایگاه استجابت اوامر پروردگار قرار می گرفت «وَذَروا ظاهِرَ ألإثْمِ وَباطِنَهُ: از گناه آشکار و نهان دست بردارید». چنین شخصی یا بر ذکر لا اله الا الله یا بر ذکر الله الله گفتن با حضور قلب مداومت می کرد. پس رسول بزرگوار که پرچمدار اسلام بود قبل از بعثت، چنین بود. از مردم گوشه گیری می کرد و برای سخن گفتن با خدا به غار حرا می رفت.
آنچه که شایان ذکر است این است که بعضی می گویند فلسفه، سرچشمه طریقت و اساس آن است، اما با توجه به متفاوت بودن راه و روش هر یک از آن دو، این نظر، نظری نادرست است و تصوف هندی یا چینی با طریقت متفاوت است چرا که روش اهل طریقت، اصیل و سرچشمهای گرفته از کتاب و سنت می باشد.
بی شک حقایق فلسفه یونانی و اخبار حکماء هند، چین و فارس در قرن دوم و سوم هجری به عربی ترجمه شد و کتابهای فلسفه یونانی در عهد هارون الرشید (۷۶۶-۸۰۹ م) و در زمان خلیفه مامون (۷۸۶-۸۳۳ م) به عربی ترجمه گردید. فلسفه قدیم یونانی و فلسفه جدید افلاطون مشهور به فلسفه اسکندرانی یا فلسفه افلاطونی جدید منسوب به افلوطین (۲۰۳-۲۷۰ م) در تصوف اسلامی اثری ندارد. آنچه که مستشرقین را دچار این توهم کرده وجود بعضی از تشابهات در میان مردان طریقت و مردان فلسفه مخصوصا فلسفه افلاطونی است و آن در حقیقت استقرائی [پی بردن از جز به کل] ناقص است که دلیلی بر آن وجود ندارد، و قضاوت بر اساس تشابه، حداقل به یک مقایسه علمی بین تعدادی از فلاسفه و تعدادی از بزرگان شیوخ، نیاز دارد که در آن، یک تحلیل فکری به صورت عینی در دیدگاهشان نسبت به فلسفه و طریقت جریان یابد؛ البته بدون اتکا به برخی از مواضع یا سخنان نادر برخی از شیوخ. وگرنه بدون وجود مقایسه علمی نمی توان به صراحت گفت میان فلسفه و طریقت شباهت وجود دارد.
حقیقت این است که اهداف و غایت طریقت با اهداف فلسفه و غایت آن هیچ ارتباطی ندارد چرا که؛ اساس طریقت، اسلام است و غایت آن ایمان به یگانگی خداوند پاک و منزه و متعهد بودن به شریعت قرآن در عقیده و رفتار و برخورد و سلوک ذاتی و اجتماعی در پرتو شیوه پاک پیامبر است. بسیاری ازبزرگان مشایخ طریقت معتقدند که طریقت همان آگاهی از حدود اسلام است. اما این آگاهی فقط در ظاهر کافی نیست بلکه باید قلبا انجام شود تا دستورات قرآن در راه سلوک تحقق یابد و به حقیقت یقین برسد. (مقام احسان).
به درستی که انسان، از اندیشدن به ماوراء طبیعت و سوال کردن از حقیقت آن جدا نمیشود، و افراد در این گرایش، با هم اختلاف دارند از جملهی آنها، کسانی هستند که تمامی زندگیشان را به بحث در این باره اختصاص دادهاند و عزلت و گوشهگیری از مردم را اختیار کردهاند که به این افراد در دین مسیحیت، رهبان گفته می شود. اسلام مومنان متصوف را اینگونه توصیف میکند: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ: همان کسانی که ایستاده و نشسته و بر پهلو آرمیده خدا را یاد کنند و درباره آفرینش آسمانها و زمین اندیشه میکنند که پروردگارا این همه را بیهوده نیافریده ای، ای آنکه پاک و منزه ای ما را از عذاب نگه دار».
بنابراین میتوانیم بگوییم که انسان دائما درجستو جوی شناخت طبیعت و ماوراء طبیعت است و همیشه در پی بحث در این زمینه میباشد. روش طریقت در این گرایش، مشابه گرایش عبادی انسان قبل از اسلام است؛ این بدان معنی نیست که در این روش تحت تاثیر یک روش غیر اسلامی بوده است بنابراین این تشابه، تشابهی به یک گرایش طبیعی است و نه تشابهی به یک روش مقصود. و بی شک طریقت همانگونه که بیان کردیم، همان روش سرورمان محمد در عبادت و اندیشه و زندگی است.
اگر زندگی را مورد تامل قرار دهیم؛ در بسیاری از زمینههای آن تشابهات عجیبی پیدا خواهیم کرد که ناشی از تجانس (همگنی) غریزی، یا تله پاتی(دور آگاهی) یا شباهت نیازها و راههای برآوردن آنها و شباهت شرایط و عوامل آنهاست. به عنوان مثال اگر قصه عشق قیس و لیلی را ذکر کنیم خواهیم دانست که همان قصه «لیلی و مجنون» در ادبیات عرب است و آن چیزی است که در قصه «رومیو و ژولیت» در ادبیات انگلیسی و در قصه «مم و زین» در ادبیات کردی و قصه «شیرین و فرهاد» در ادبیات فارسی تکرار شده است و این به سبب تجانس است و در علم حقوق شواهد بسیاری درمورد شباهت هنجارهای حقوقی درکشورهایی وجود دارد که شرایط اجتماعی و اقتصادی در آن مشابه است.
پس اگر در روش طریقت، بعضی تشابهات با روند سلوک و رفتار انسانی وجود دارد که قبلا به اشکال دیگری ظاهر شده است به معنای ارتباط امتداد در هستی نیست بلکه به معنی ارتباط در ذات انسان می باشد. پس طریقت همان سلوک و روشی است که دین اسلامی مقام آن را مشخص کرده و بزرگان مشایخ طریقت، حقایقش را وضع کردهاند.
پانویس:
[۱] – سوره الفاتحه – الآیات ۶- ۷.
[۲] – سوره الجن – الآیه ۱۶.
[۳] – سوره الأحزاب – الآیه ۲۱.
[۴] – رواه مسلم
[۵] – رواه مسلم
[۶] – جزء من حدیث أخرجه الإمام مسلم فی صحیحه فی کتاب الأیمان عن عمر بن الخطاب .
[۷] – رواه مسلم .
[۸] – الانتصار لطریق الصوفیه ص۶ ، للمحدث محمد صدیق الغماری .
[۹] – کشف الظنون عن أسماء الکتب والفنون لحاجی خلیفه ، ج۱ ص۴۱۴.
[۱۰]- الحدیث رواه البخاری ومتفق علیه .
[۱۱] – رواه مسلم .
[۱۲] – المصدر نفسه .
[۱۳] – المصدر نفسه .
[۱۴] – فی المستدرک .
[۱۵]- المقدمه لابن خلدون .
[۱۶] – سوره الأنعام – الآیه ۱۲۰.
[۱۷]- سوره آل عمران – الآیه ۱۹۱.
المصدر – السید الشیخ محمد الکسنزان الحسینی – کتاب الطریقه العلیه القادریه الکسنزانیه – ص ۷۳.